چنین است که شیعه،این یادآوران ظلم هائی را که رفته است و می رود،ذاکرین خوانده است تا در وقت و بی وقت،و هر جا و هر زمان به یادت بیاورند که چه خونها ریخته اند و چه خونها می ریزند تا صدای مذهب و مکتب و عدالت را خاموش کنند.پس اگر می خواهی باور کنم که از مایی،وقتی از محمد(ص) می گوئی،از علی(ع) می گوئی،از ائمه(ع) می گوئی،از قرآن می گوئی و از هرچه می گوئی،باید به کربلا گریز بزنی بر هرچه می کنی و بر هر چه می گوئی،باید امضای کربلا باشد تا سندیت داشته باشد و قبول کنم.
محمدی را قبول دارم که رسالتش در عاشورا تجلی می یابد.نبوتی را می پذیرم که پیامش را در عاشورا کمال می بخشد.قرآنم،قرآنی است که به کربلا وصل می شود.ابراهیمم،ابراهیمی است که به حسین می پیوندد و اسماعیلم اسماعیلی است که به پسر حسین می رسد.من بی حسین،هیچ کسی را و هیچ چیزی را نمی پذیرم . چون حسین از طواف بیرون می آید و صف حاجیان را می شکافد و به سوی دیگری می شتابد،تو چه طوافی می کنی و بر گِرد چه می چرخی؟اگر به راه حسین نمی روی و به کربلا نمی رسی،آنقدر بچرخ تا سرگیجه بگیری،آنقدر که اگر در زیرت دانه های روغنی بریزند،چندین میلیون تن روغن نباتی تولید کنی و تمام ارزش طوافت نیز جز این نمی تواند باشد و نیست!
این است که اساسی ترین کار تبلیغی شیعه،ذکر است.یادآوری آنچه دستگاه،اساسی ترین کار تبلیغی اش از یاد بردن آن است.و این است که اگر از خدا و قرآن و پیامبر نیز می گوید،به حسین ختم می کند و به کربلا گریز می زند،چه،دستگاه زور و جنایت و جلاد حکومت نیز از خدا و قرآن و سنت پیامبر می گوید.حسین مرز فاصل حقیقت و دروغ و دیوار جداکنندهء جلاد و شهید است در نظامی که هم شهید و هم جلاد،یک کتاب دارند و یک پیامبر و یک دین.
اما اکنون صفویه آمده است و خود بزرگترین مروج ذاکرین و تجلیل کنندهء ذاکرین و برگزار کنندهء اصلی ذکر است.صفویه بر خلاف بنی امیه و بنی عباس،نمی خواهد تا آنچه را که به وقوع پیوسته است،از خاطره ها بشوید؛بلکه می خواهد بیشتر از همیشه به یاد بیاورد.آنها - بنی امیه و بنی عباس - می خواستند تا مردم را فراموش کنند و متوجه نباشند که چنین حادثه ای در تاریخ به وجود آمده است و صفویه می خواهد که برعکس،مردم در تاریخ،جز این حادثه چیزی به یاد نداشته باشند!اما فرق کار این است که آنها می کوشیدند تا داستان را محو کنند و این ها می کوشند تا معنی آن را مسخ نمایند.
ادامه دارد...